محل تبلیغات شما
میرم چند سال قبل 

همون موقع ها که دلم کاغذ و قلم میخواست

همون موقع ها که دفتر فیزیک و شیمی و زیستم پر از نوشته های بعضا مزخرف بود!

همون وقت ها که تو سرویس مدرسه یه متنی رو نوشتم که هنوز دوستش دارم

همون موقع ها که آخر امتحان ادبیاتم پر از شعر بود 

به اون روز که امتحان پایانی زیست رو خراب کردم چون اصلی ترین فصل رو اصلا نخونده بودم اما پشت برگه ی آخرشو نوشته ای پر کرد که عجیب بهم چسبید

به قبل ترش که اجازه انسانی خوندن نداشتم 

به روزی که تصمیم گرفتم نوشتنمو قائم کنم

به بچگیم که یه دفتر داشتم که پر از شعر های چرت و پرت از خودم بود

به روزهای هشت سالگی که هشت کتاب سهراب رو میخوندم و دلم میخواست منم بنویسم

به همون روزها که یه عمو داشتم که میگفت قلم دست بگیر 

به اون روز که شعر افتضاح پاییزمو خوند و ازش یه شعر قشنگ ساخت 

به همه ی جبر و اختیاری که منو بدهکار یه سری انتخاب میکنه و دنیا رو بدهکار خواسته های من 

من میگم دنیا و تو بخون عقب نشینی های بی جا ی خودم

نمیگم مقزوض روزای رفته نیستم یا اگه برمیگشتم چیزی رو تغییر نمیدادم 

اما هرچی که هست و هرچی که گذشت

حالا امروز من اینجام 

اینجایی که خودمو اول یه جاده به اسم نویسندگی ببینم

اینجایی که به پیشرفتم پای کتابی که اسمی از من رو جلدشه افتخار کنم و به خودم بگم 

"حواست هست؟ آرزوتها"

شاید ادبیات نتونه نیاز مالی زندگی رو با سقف های بلند پر کنه 

اما هیچ چیزی تو دنیا این جای خالی که برای ادبیات تو قلبم مونده بود رو نمیتونست پر کنه 

میدونی چی میگم؟ هیییچ چیز

شروعش که میکردم نمیدونستم قراره به کجا برسه 

اما مسیری قشنگی رو طی کرد 

بذار پایانش با جمله ی همیشگیم که واسه تلنگر خودم میگم باشه:

الهی که فاخر بشیم و مخاطب پسند 

یک کاربلد محبوب 

 

من هانیه ی این کتابم

دیگر فرقی با دفترم نداری...

به جای ۱۹ بهمن ماه ۱۳۹۷

اعلام باختن سخته.....وگرنه پرچم سفید من آماده ست

رو ,یه ,ی ,های ,شعر ,تو ,ها که ,پر از ,همون موقع ,موقع ها ,اون روز

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی شهید کریم بدوی خورشید